سفارش تبلیغ
صبا ویژن

**(‏وفا)**

آه ....

    نظر

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم ، خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی! .....

با شما هستم !

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی

که در آن جا نفسی تازه کنم

آه ! .......


.....

    نظر

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

وسعت تنهایی ام را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من

گریه ی پنهانی ام را حس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آنکه با آغاز من مأنوس بود

لحظه ی پایانی ام را حس نکرد ....


.

    نظر

 

من به چشم های بی قرار تو قول می دهم

 

ریشه های ما به آب

 

شاخه های ما به آفتاب می رسد ؛

 

ما دوباره سبز می شویم ......


.....

    نظر

 

و شما

ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید

پس از این جز سکوت ، سخنی نخواهم گفت !

و شما

ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید ،

پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت !

و شما

ای کسانی که هرگاه حضور دارم ، بیش ترم از آنگاه که غایبم !

پس از این مرا کمتر خواهید دید !

......

(دکتر علی شریعتی)

 


تولد

    نظر

تولد

آغاز صداست

و انتهای سکوت پاکی ها

لحظه لحظه سرودن نفس در کتاب شعر حیات

نگاه دوباره به گذشته های تکراری

تولد

مرور یادگاری های خاک خورده است

فاجعه ی بودن و از زندگی سرودن

 تولد

 تنهایی است

انتهای تولد فوت کردن شمع زندگیست

تولد مرگ است !!!!!

بودن بعضی روزها هرگز از یادمون نمیره ؛ شاید بهترین زمان برای بازگشت به سالهای از دست رفته همین روزها باشد ، تا از خود بپرسیم هفت شهر عشق را گشته ایم یا هنوز اندر خم یک کوچه ایم ؟!

کاش بزرگ شده باشیم ! کاش معنای حقیقی عشق و وزنِ بودن را حس کرده باشیم ! کاش دوباره متولد شویم!!


؟

    نظر

آنکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند

این سان که ذره های دل بیقرار من

سر در کمند عشق تو جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال ،

روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد

در دوردست دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی

- پیچیده با خزان -

یا پای جویباری

- چون اشک ما روان -

پهلوی یکدگر بنشاند !

ما را به یکدگر برساند !


.....

    نظر

آواز عاشقانه ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای ، های های عزا در گلو شکست

آن روز های خوب که دیدیم ، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت

"آیا" زیاد رفت و "چرا" در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست.


...

    نظر

چشم های من

این جزیره ها که در تصرف غم است

این جزیره ها که از چهار سو محاصره است

در هوای گریه های نم نم است

گرچه گریه های گاه گاه من

آب می دهد درخت درد را

برق آه بی گناه من

ذوب می کند

سد صخره های سخت درد را

فکر می کنم

عاقبت هجوم ناگهان عشق

فتح می کند

پایتخت درد را !